کلاغ سیاه

ناگفته های یک کلاغ

کلاغ سیاه

ناگفته های یک کلاغ

فراق....



بسم رب الفراق....


نمیدانم دلتنگی تو را کجای دلم پنهان کنم تا دیده ام آن را نبیند و در فراق از تو سیلی از خون راه نیاندازد و مرا در دلتنگی تو غرق نکند...این روز ها قانون علم را بر هم زده ای نبودنت وزن دارد، تهی اما سنگین...و در نگاه آخرت هنوز گرمای اولین روز تابستان را حس میکنم و آرام تو در مردمک چشمان پر کلاغیم، ریز و ریز و ریزتر می شوی...و من تمام لحظات شیرین یک سال با تو بودن را بسان غروب آفتاب پشت کوهی پنهان می کنم و دوباره اشک چشمانم را بارانی می کند....

شاید فردا یا نه سال دیگر یا........بگذریم......

و دوباره قصه انتظار...و دوباره تو...ودوباره من...و تمام حرف های ناتمام......

خدا پشت و پناهت مریم همیشگی....


دیر گاهیست که تنها شده ام                    قصه غربت صحرا شده ام

وسعت درد فقط سهم من است                 باز هم قسمت غم ها شده ام

دگر آیینه ز من بی خبر است                   که اسیر شب یلدا شده ام

کاش چشمان مرا خاک کنید                    تا نبینم که چه تنها شده ام

نظرات 108 + ارسال نظر
mina جمعه 20 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:06 ب.ظ http://www.minaa2.blogfa.com

کلاغ منتظرتم


مژده سه‌شنبه 24 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:28 ب.ظ http://www.mehrabanan1.blogfa.com

سلام البته دورازجون شما اگرهم کسی مینویسه منظورش به کس خاصی هستش وگرنه شما که هزارماشاالله....غیرقابل توصیف الان این شعر واسه منم هستش دیگه؟؟؟؟
کلاقشنگ بودخوشم اومد بعدشم مامرد داریم تامرد خودت که بهترازمن میدونی...
من همش این آپاتومی خونم سیرنمیشم خیلی قشنگ ان آفرین بهت خیلی قشنگ مینویسی


بر سنگ قبر من بنویسید خسته بود اهل زمین نبود نمازش شکسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید شیشه بود تنها از این نظر که سرا پا شکسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید پاک بود چشمان او که دائمآ از اشک شسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید این درخت عمری برای هر تیشه وتبر دسته بود

تویی که داری می خوانی گفتم



که واقعابنویسندبه خداسوگندمرگ دراین دنیای سیاه می ارزد



به ماندن وزجرکشیدن.....
میدونم که تکراری بود ولی عجیب این مدل شعرا باروحم بازی میکنه یه حس خاصی بهم میده...
ولی من عاشششق وبلاگت شدم همیشه توش میام...

اول سلام...
دوم چرا اینقدر تعریف میکنی من لیاقت این تعریفات رو ندارم...
یه متن متناسب با همین سنگ قبر برات میذارم تو نظراتت تا بخونی فک کنم خوشت بیاد....

bakghante شنبه 28 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:44 ب.ظ

نمیدونم چرااینقددوست داری سربسته بمونی واسه همه؟؟؟؟؟؟
کاش یه ذره به اطرافیانت اعتماد کنی!!!!!!!!
متنای درخورتوجهی مینویسی کلاغ سیاه

نشناختم...کلاغا مثل آدما نیستن که به راحتی بشه شناختشون...لطفا خودت رو معرفی کن....

هانیه یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:44 ق.ظ

سلام آق محسن.
چرااااااااا اصرار داری عاشششق نبودی یا نیستی؟؟؟؟؟
یه جورایی تو کتم نمیره!!!!!

سلام خانم هانیه...
عشق خیلی بزرگ تر از این حدا هست که من بگم عاشقم....
هر وقت رسیدم به این که یه عاشق واقعی هستم مطمئن باش راحت اعلام میکنم...
الان باید تو کتت بره دیگه

هانیه یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:52 ق.ظ

عشق ادم را داغ میکند
و
دوست داشتن ادم را پخته میکند.
هر داغی یک روز سرد می شود
ولی هیچ پخته ای دیگر خام نمی شود.
دکتر شریعتی.

خوشکل بود....مرسی

راحیل پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:56 ب.ظ http://www.rahilz2.blogfa.com

سلام وبت ناز بود به وبم سر بزنی خوشحال میشم

سلام...مرسی حتما میام

مهسا دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:59 ب.ظ

داش گلم واقعا قشنگ بودکف بر بود

فدات مهسا جون قابل تو رو نداره

راحیل سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:31 ق.ظ http://www.rahilz2.blogfa.com

کلاغ ها گر چه سیاهند و اوازشان خوش نیست اما آنقدر باوفایند که شاخه های خشک درختان را در فصل سرد زمستان تنها نمی گذارند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد