کلاغ سیاه

ناگفته های یک کلاغ

کلاغ سیاه

ناگفته های یک کلاغ

عشق،شهوت،سادگی....



عشق،شهوت،سادگی....


انگار همین دیروز بود،با چه استرسی شمارش رو گرفتم..دل تو دلم نبود تا شب بشه آخه شب راحت میتونستم مخش رو بزنم...شب شد با یه اس ادبی شروع کردم بعد یه اس از دکترشریعتی... و بلاخره یه اس عاشقونه(از انتهای خیالت تا هر کجا که بروی به هم میرسیم زمین بیهوده گرد نیست)...سلام...سلام خانوم؟؟؟؟...و قصه ما از اینجا شروع شد بعد از کلی حرف و تعریف از همدیگه گفتم میتونم مریم صداتون کنم گفت آره داداش!!!داداش؟؟؟وای مریم مرسی که من رو داداش خودت میدونی...و اینجا شد نقطه قوتی برای نفوذ تو وجود مریم...گذشت تا اون روز نحس رسید...بهش اس دادم گفتم مریم تنهام میای اینجا دلم واست تنگ شده بهت نیاز دارم...کاش اینجا بودی...با هزار ترفند کشوندمش خونه...تو دلم آشوب بود که یهو صدای زنگ در رفت بالا...باورم نمیشد مریم اومده بود...تا وارد شد دستم رو بردم جلو تا دست بده با یه حالت عجیب به دستام نگاه کرد و با یه شرم قشنگ دستم رو گرفت و یه خنده که از گریه بدتر بود....اولش نگاه میکردیم من شده بودم متکلم وحده و فقط حرف میزدم اونم سر تکون میداد...تا گفتم چرا از من دوری میکنی بیا اینجا بشین...دیگه عقل نبود که دستو میداد،هوس فرمان میداد و من عمل میکردم...با گفتن آروم...دوست دارم، تن دوتامون لرزید...چشمامون برق زد و مریم آروم سرش رو گذاشت رو سینه هام و..................................................................

بگذریم رفته رفته آبجی مریم تو گوشیم شد گلم...نفسم...خانومی...چند بار دیگه مریم اومد پیشم...یه مدت گذشت دیگه حوصلش رو نداشتم.بهونه ها شروع شد...کم بهم توجه میکنی...بهونه نبود ازش خسته شده بودم....آخه داشت بوی مریم جدید میومد...دیگه با مریم همه کاری کرده بودم واسم تکراری شده بود...اونم از رفتار های من خسته شده بود،هی سر کوفت این که تو چند بار پیش من بودی رو تو سرش میزدم،غافل از اینکه اون به خاطر من اومده بود.... به خاطر دوست داشتنمون...عشق من هوس بود و عشق اون سادگیش....

و به راحتی قصه ما تموم شد...مریم های جدید اومدن و جاش رو به راحتی پر کردن....

چند سال از اون ماجرا میگذره الان دارم دردش رو حس میکنم...گاهی یه نقطه خیره میشم و تصورش میکنم اما چه فایده هر رابطه ای که تموم شد اونم با خیانت، دیگه هیچ شوک مصنوعی نمیتونست مریم و نه رابطه با اون رو برام زنده کنه...

و اما نتیجه گیری:آی دوستان همیشه دست نیافتنی باشین،همیشه یه چیز جدید داشته باشین آخه روزگار با مردمونش تکراری ها رو از ذهن ها پاک میکنن....

و حالا میفهمم از انتهای خیالش تا هر کجا که بروم باز تنهایم....


پ.ن:دوستان قصد جسارت به کسی رو نداشتم فقط بخونید و تصور کنین...

نظرات 26 + ارسال نظر
رویا سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:38 ب.ظ http://www.romantick.blogfa.com

جاده را برایت فرشی از گل پهن میکنم
برایت آسمان را آبی رنگ میزنم.
به خورشید میگویم بتابد بر این هوای سرد
و به رنگین کمان میگویم بخندد چون لبخند خداست..
دنیا را اماده میکنم.دسته های نرگس با طراوت را اماده میکنم
پس حالا دیگر منتظرم نگذار.بیا و با برق چشمانت جهانم را نورانی کن

سمیه سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:53 ب.ظ http://somayehganooei.blogfa.com

سلام خیلی جالب بودوغم انگیز .

سلام مرسی لطف داری

mina سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:19 ب.ظ http://minaa2.blogfa.com

کلاغ عزیز مثل همیشه زیبابود تو واقعا زیبا مینویسی






mina سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:29 ب.ظ http://minaa2.blogfa.com

آرزویی ست مرادر دل
که روان سوزدوجان کاهد
که هردم آن مرد هوسران را
باغم واشک وفغان خواهد

نازنین سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:53 ب.ظ http://sokoteghammmm.blogfa.com

خیلی جالب بود ازت یه دنیا ممنونم که خبرم کردی...

فدات....

نصرت سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:57 ب.ظ http://nosratnahkaei.blogfa.com

سلام وب زیبایی داری به منم سر بزن بای.

نصرت جان آدرس وبت اشتباه هست درستش کن تا بیا پیشت

سارینا سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:12 ب.ظ http://sarina1371.blogfa.com/

صادقانه بگم اصلا خوش نیومد...
هیچ نقطه قوتی نداشت
بهتره رو داستان نویسی بیشتر کار کنی

درست سارینا جان فقط سرگذشت یکی رو نوشتم اصلا داستان نویس نیستم و به داستان نویسا هم جسارت نمیکنم اما قبول دارم که قوی نیست مرسی از انتقادت

پریا سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:45 ب.ظ http://www.paria1370.mihanblog.com

سلاااااااااام داداشی گا
خیلی قشنگ بود
خیلییییییییییییییییییییییییییی
خییییییییییییییییییییییییییییییییلی
امیدوارم همه کسیی که میخونن عبرت بگیرن

مرسی لطف داری
امیدوارم

گفتگو سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:51 ب.ظ http://easa.blogfa.com

هستی ام ، به بودن ِتو
و نیستی ام ، به نبود ِتوست
خودت بگو
دلت راضی میشود هنوز هم
در دور دستها بمانی .....[گل]

دریا چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:37 ق.ظ http://mohammadi-r.persianblog.ir

کلمات درک نمی کنند...
راز تو لای هیچ کتابی پیدا نیست
"نگاهت" هرگز به تفسیر نمی رسد
و ساده نیست توصیف "لمس" دستهات.

دریا چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:37 ق.ظ http://mohammadi-r.persianblog.ir

"قلب"!
خودت را به جمله برسان
پیش از اینکه صد بار تپیده باشی...

دریا چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:40 ق.ظ http://mohammadi-r.persianblog.ir

عشق با غرور زیباست
ولی اگر عشق را به قیمت فرو ریختن دیوار غروز گدایی کنی
آن وقت است که دیگر عشق نیست
صدقه است...

دریا چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:42 ق.ظ http://mohammadi-r.persianblog.ir

بی تو بر دوش دلم خاطره ها سنگین است
بی تو آوای خوش چلچله ها غمگین است
بی تو شاید گل گلبرگ شقایق آبیست
بی تو یک ثانیه از عمر برایم سالیست

دریا چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:44 ق.ظ http://mohammadi-r.persianblog.ir

یادش بخیر !
آخرش بازی شروع شد ...
جدی تر از لحظات بودنت !
اینجا که من و ما و روزگار
همراه خاطرات و کمی اشک و بوی برف
دلتنگ تر شدیم ز حجم نبودنت !

دریا چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:45 ق.ظ http://mohammadi-r.persianblog.ir

آنجا چه دیده ای ؟
دیگر بیا، بس است !
برگرد نازنین
اینجا دلم گرفت
اینجا هوا پس است !

باران بهـاری چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:43 ق.ظ http://baranebahari.persianblog.ir/

ســـلام

............
............
............
گـــاهـی مـیتوان،بـرای عـزیزی چنـد سـطر سکـوت یـادگـاری گـذاشت.
تـا او در خـلـوت خـود،هـر طـور که خـواست،آن را معنــا کنـد.

سولماز چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:50 ق.ظ http://www.memoirs2011.blogfa.com

تافته عشق دوزخی ز اهل نصیحت اندرو ........... بر من و دل گماشته سد ملک عذاب

سلام قشنگ بود و عبرت اموز به هر کسی نباید اعتماد کنی به نظرم عشق خیلی مقدسه

إلای ♠ بوُِئ خُوشِ زِندِگے ♠ چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:50 ق.ظ http://www.eli60.blogfa.com

سلام داداش محسن .
ممنون از دعوتت زیبا و چر احساس بود .
و به قول خودت ادم باید همیشه دست نیافتنی باشه تا باقی قدرشون رو بدونن .

سلام مرسی که اومدی

سها چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:17 ب.ظ http://www.entezar-e-vesaal.blogfa.com

سلام...
خیلی قشنگ بود...شاید باورت نشه ولی وقتی میخوندم گریم گرفته بود...
سخته آدم به خاطر کسی که دوسش داره از همه چیزش و حتی از غرورش بگذره اما اون هیچ وقت نفهمه...
به گفته ی دکتر شریعتی:
کاش میدانستی هرکس که به خاطر به دست آوردن محبتت حاضر است بدنش را به تو بفروشد فاحشه نیست و کسی که به خاطر به دنبال کشاندن تو بدنش را از تو می دزدد باکره نیست...

سارینا چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:56 ب.ظ http://sarina1371.blogfa.com/

من اصولا ادم رکی هستم
امیدوارم ناراحت نشده باشی
ترجیح دادم مثل یه دوست آینه باشم و ایراد کارتو بهت بگم تا یه دشمن
به امید موفقیتت تو هر ضمینه ای از جمله داستان نویسی

مرسی نظرت برام محترم هست...گفتم داستان نویس نیستم...اولین بار سفارشی کار کردم....بازم ممنون

رویا چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:43 ب.ظ http://www.romantick.blogfa.com

ایـن جـا هـاے خـالـے کـه نـبـودنـت را
به رُخـم مـے کـشـنـد
چـه مـے دانـنـد . .
فـرهـادتـــ شـده اَم ، بـا تـمـام زنـانـگـے اَم
و چـه شـب هـا کـه
خـواب ِ شـیـریـنـَت را نـمـے بـیـنـَم ....

کلاغ سفید!!!!! چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:58 ب.ظ

جون ب جون مرد جماعت کنی نامرده و هووووسسس باز!!!!!
ب قول گفتنی تو این زمونه پسرا هرچه بیشتر ب مردی نزدیک میشن نامردتر میشن!!!!!!!!!

والا به این غلظت تو نه.....
اما همه جا خوب و بد داره...
راستی کلاغا سیاه هستند اما دلشون سفیده...

هانیه چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:12 ب.ظ

سلام سیاه.
ب نظر من مرد جماعت و جون ب جونش کنی هووووسسس بازه!!!!
دوست دارم از همه پسرای نامرد هین زمونه انتقام بگیرم.
لعنت........

اولا من کلاغ سیاهم نه سیاه....
دوما خدا انتقام هر خیانت رو میگیره، چوبش بی صداست اما اگه زد بی دواست....

هانیه چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:20 ب.ظ

سلام سیاه
جون ب جون مرد جماعت کنی هوس بازن!!!!!همشون سروته یه کرباسن.
فکر زندگی کردن باهاشون زیر یه سقف حالمو بهم میزنه چه برسه ب...!!!!!!!

بازم سلام بابا فهمیدیم تو از مردا بدت میاد
سیاه چیه؟؟؟؟ ...حالا کی گفته بیای باهاشون زندگی کن؟؟؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:46 ب.ظ

دوست داشتن همیشه گفتن وماندن نیست گاه سکوت است وگاه رفتن
اما افسوس که قسمت ما هم سکوت بود هم...

واقعا درکت میکنم پس دل تو هم مثل دل من یخ زده

دل دیگه

قاصدک پنج‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:41 ب.ظ

سلام
هزار هزار بار قصه خیانت مردها تکرار شده وای بر زنی که ندونه که یادش بره که دل ببنده که دروغ عشق رو باور کنه و نفهمه لحظه خیانت مرد همون لحظه ای هست که خیالش اسوده باشه که تو هم دوستش داری
آه کلاغ زیبا نوشتی ممنونم
دور از جون تو! بدم نمیاد تمام مردهای عالم رو جمع کنم یه جااتیش بزنم رو سرشون سرب گداخته بریزم بعد خاکسترشونو بریزم تو اقیانوس
اخیش

سلام منون لطف داری...کبریت بدم خدمتتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد