کلاغ سیاه

ناگفته های یک کلاغ

کلاغ سیاه

ناگفته های یک کلاغ

به یاد شهید شوشتری...


فرازی ازوصیتنامه شهید شوشتری

(لطفا چند بار متن را بخوانید)


دیروز از هر چه بود گذشتیم...امروز از هر چه بودیم گذشتیم...

آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز...

دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود....

جبهه بوی ایمان می داد واینجا ایمانمان بو می دهد...

آنجا درب اتاقمان مینوشتیم یا حسین فرماندهی از آن توست الان مینویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید....

الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم....

بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم...

وآزادمان کن تا اسیر نگردیم....

به وقت یک مترسک...


سی و دو حرف فارسی برای وسعت نگاه تو کم است امیدوارم الفبای جدیدی پیدا شود تا بتوانم وسعت روحت را بر بلندای لوح دلم بنویسم تا یادم بماند بی مترسک کلاغ بی معناست....

جالب اینکه الان که از تو میگویم تصویرت را کم رنگ در ذهن دارم...مهم نیست این بار از چشمانت مینویسم از دستان مهربانت که همیشه تکیه گاه کلاغ بوده...

راستی تو را چگونه به تصویر بکشم؟این بار روی یک پا ایستاده ای یا نه روی هر دو پایت...؟؟!!!

دوباره لباس هایت کهنه است؟؟؟هنوز کلاه به سر میگذاری؟؟؟دست هایت را همچنان به سوی آسمان باز گذاشته ای؟؟؟پیر شدی مترسک......

تنهاییت تاوان ایستادگیت هست....

حرکت کن مترسک در ماندن میپوسی....

تقدیم به ساناز


به سلامتی...


به سلامتی سازی که اینقدر مینوازه که نازه معشوق و به رخ عاشق بکشه و اونقدر با ناز ساز میزنه که پرده های ساز به خودی خود اسم ساناز و صدا میزنند.سازی که غافل از اینکه نیاز عشق و بدونه داره با پرده هاش دلربایی میکنه...چرا که زمانی که معشوق با آفتاب و روز سخن میگه عاشق در شب هجران به سر میبره...

و آن هنگام است که زبان از بلندای آفتابی  که بر فراز تپه ها میرقصد و از سایه ارغوان رنگی که بر سراسر دره دامن زده سخن میگوید...چرا که رویاها بیداری نیستند...مگر ابرهایی که بر درخت آسمان دل غنچه کرده و شکوفا شوند عرصه واقعیت محضند...

و به سلامتی عشق...

وبه سلامتی همه به سلامت ها...

و به سلامتی خدایی که گاهی وقتا معشوق رو به رسم امانت پیش خودش میبره تا ازش محافظت کنه...

و به سلامتی تو...

تقدیم به باران...


به وقت هیچ وقت...


نمیدانم چرا مینویسم فقط میدانم باید بنویسم!اصلا من آفریده شده ام تا بنویسم.راستی امروز چندم است؟من چندساله شدم؟چقدر سوال های بی ربط در ذهنم میگذرد!تو به سوال های من جواب بده...

تو میدانی چرا من اینجا تنهای تنهایم؟تو میدانی چرا گاهی خلال دندان را به دندان نمیزنند و به جایش چرک زیر ناخن رو پاک میکنند؟و چرا فقط پسته های باز خورده میشوند و پسته های لال دست ناخورده ته کاسه چینی میمانند و کسی به آنها توجه نمیکند؟؟؟؟و چرا..چرا...چرا.....؟؟؟؟؟؟

چند دقیقه گذشت؟بیخیال دیگه وقت هم ارزش نداره.به قول مترسک خسته ام میخواهم نود روز بخوابم....

کلاغ

سراغم را از کلاغ بام خانه ات مگیر

                       

                                  که حقیقت بودنم را

                             

                                           به تکه پنیری میفروشد...


دنیای من

اینجا گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند به جای اینکه

گوسفند بدزدند به نی چوپان گوش میدهند

و گریه میکنند...!!!!

همدرد



خیابان های تنهایی دلی ولگرد میخواهد

   

       و آوازم بدون تو سکوتی سرد میخواهد

       

            برایت مرده بودم تا برایم تب کند قلبت

            

                 ولی حتی نپرسیدی دلت همدرد میخواهد...



غزل چشم تو


به که گویم غم این قصه ویرانی خویش

      غم شب های سکوت و دل بارانی خویش

              به کدامین گنه این گونه مجازات شدم

                   همه دم سوزم و نالم ز پشیمانی خویش

                     من از این پس شده ام راوی و گویم همه شب

                                     غزل چشم تو و قصه نادانی خویش......

خوش آمدید


سلام خدمت شاه پسرا و گل دخترای ایران

این وبلاگ رو تقدیم میکنم به همتون

در این وبلاگ میتونید متن ها و دو بیتی ها رو ببینید

منتظر انتقاد و پیشنهادتون هستم