کلاغ سیاه

ناگفته های یک کلاغ

کلاغ سیاه

ناگفته های یک کلاغ

غزل چشم تو


به که گویم غم این قصه ویرانی خویش

      غم شب های سکوت و دل بارانی خویش

              به کدامین گنه این گونه مجازات شدم

                   همه دم سوزم و نالم ز پشیمانی خویش

                     من از این پس شده ام راوی و گویم همه شب

                                     غزل چشم تو و قصه نادانی خویش......

نظرات 7 + ارسال نظر
baran یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 05:00 ب.ظ

az tarif ajezam faghat mitonam begam kheili zibast

وای نگو یه جوریم میشه

مینا چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:27 ب.ظ http://www.mina.blogfa.com

با توام که داری به گریه ام میخندی
کاش میشد بیای پیشم بهم دل ببندی
سلام.دوست عزیز من سال آخرمه،رشتمم کامپیوتره
برای همین وقت ندارم ،برای کنکورم هم باید بخونم
به به هر حال ببخشید،کم نظر میدم

سلام جدی منم سال آخر هستم دارم واسه ارشد میخونم خوشحال هستم که سر زدی بهم منم رشتم کامپیوتر هست

mina دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:10 ب.ظ http://www.minaa2.blogfa.com

قصه کلاغی

قصه ی عشقمونو خدا نوشته....
آره این قصه خودش یه سرنوشته....
قصه ی پرنده ای که تو قفس بود...
تو خیالش همیشه یه هم نفس بود...
یه کلاغی که دلش قد یه دنیا....
غصه داشت ،غصه ی دلتنگی فردا....
کلاغه سیاس ولی دلش بزرگه....
تو گوشاش صدای زوزه های گرگه...
گاهی وقتا دل اون میلرزه اما ...
گرگه چه کاره ست وقتی تو قصه ی ماها...
یه خداهست که دلش گیر کلاغه....
داره میگه : " کلاغی گلت تو باغه "...
این عجیبه یه کلاغ عاشق گل شه...
واسه خوشبختی گل کلاغه پل شه...
آره انگارقصه مون خیلی عجیبه....
گله اون ور میون گلا غریبه....
چشماشو به آسمون دوخته وانگار...
بیقرار واسه ی لحظه ی دیدار...
داره هی خدا خدا میکنه تا زود....
برسن باهم به اون لحظه ی موعود....



فکرای بد به دلش افتاده بد جور....



دوتا چشماش زوم شده به راه های دور...



نکنه نیاد...نه ، این خیلی محاله....



اون میاد خدا خودش گفته به لاله....



اون طرف کلاغی بی تابه وخسته...



یه جورایی انگاری دلش شکسته....



فکرای عجیب غریب مدام باهاشه....



نکنه برم ولی هیچ جا نباشه...



اما نه ...منکه خودم خوابشو دیدم...



توی خواب حتی صداشو هم شنیدم....



آخرش یه جایی پیداش میکنم من...



با دلم یه جوری همراش میکنم من...
واسه پیدا کردنش میرم به هرجا...
بالشووا کرد وپرید تو آسمونا....
روزا رفتن یکی یکی و کلاغی ....
هی میگفت لاله ی من کجای باغی...
لاله اون ور میونه گلا نشسته...
مدتی هست که دیگه چشماشو بسته....
بادلش داره کلاغیشو می خونه....
کلاغش میاد اینو خودش میدونه..
هوابد شده کلاغ اما میگرده...
انگاری نمی دونه هوا چه سرده....
لاله یخ بسته و این نشون مرگه....
شرط رفتنش فقط اون یکی برگه....
ولی برگه....نه خدا ...این محاله....
این صدای غارغاری حتما خیاله....
امانه کلاغیمون انگاررسیده....
اینو با چشمای بسته لاله دیده...
حالا منقار کلاغی تنها جون پناه لاله ست....
دلخوشی اون پرنده یه دونه نگاه لاله ست....

مینا جون یکی به نفع تو چقدر خوشکل بود قول میدم یه کامنت بذارم واست که جواب این خوبیت به کلاغ رو بده

mina دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:11 ب.ظ http://www.minaa2.blogfa.com

باد می وزد....

بادازمیان برگهای خشکیده قدم زنان می آید...

همراه زوزه باد و خش خش برگها...

که از دوردستهای دور...

که ازدرون باغی خشکیده می آید...

صدای غارغارغمگین کلاغی...

میرسد بگوش...

خوب گوش کن به صدای باد ونجوای...

مرگ برگهای خشکیده...

پنجره هارا نبند...

بوی باران خیال کلاغ را دیوانه کرده ست...

زیر باران برو به برگهای خشکیده نگاه کن...

درمیان برگها همچون باد گذرکن...

تا دلت را درهوای گریه به گشت آه دل کلاغ ببرم...

پنجره ها را نبند ...

باران می باردواین زمان تنها وقتیست که کلاغی سیاه

لب پنجرهء اتاقت....

کنارگلدان شمعدانیت خواهد نشست....

نوای غارغارکلاغی ازدورمیرسد بگوش ....

آهای کاوه !!!حواست کجاست؟؟

خیالت کجاها را می پوید...

بازدستهایت، بوی کدام گورتنهایی وبی کسی راگرفته اند

که باد رادرکلاغستان به گریه واداشته ای....

که بید خشکیده مجنونت را به لرزه انداخته ای....

که بادرا دربدربرگهای زردو سرخ گریان کرده ای

بوی تنهایی کلاغ، فضا را پرکرده ست.....

فصل گریه زمستانیت کی به پایان خواهد رسید؟؟؟

پنجره ها را ببندید،

بـــــوی مرگ می آید...

بوی متعفن تنهایی ...

زجرصبروتحمل درد...

رنگ وحشت بی کسی

کمر صبرم را درخود شکست....

پنجره اتاقت را به روی تنهایی کلاغ ببند

و بگذار قلب تنهایش از طپش بایستد....

پنجره اتاقت را قبل از خواب ببند....

خیالت رابدور از مرگ کلاغ درمیان رویاها

چون کودکی در دامان مادر مراقبت کن.....

باد همچنان پا برروی برگهای خشکیده میگذارد....

وعبور میکندازکنارپنجره بسته اتاقت ...

بادخیال کلاغ را.. بوی غربتش رابا خود خواهدبرد

خواب به چشمانت میرسد پنجره اتاقت را ببند....

پنجره اتاقت را ببند....

mina دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:13 ب.ظ http://www.minaa2.blogfa.com

کلاغی بی نور

هر شب از روی شاخه ای از بید مجنون

غم کلاغ سیاه دلم را به تصویر میکــشم...

وپاییز را در غروب اندوهگین ،غارغار

میکنـــــــــــــــــــــــــــــــــم....

هیچ آوازی نمی تواند فاصله ها را قسمت کند

کلاغ سیاه دلم هر شب خواب بهار نیامده را میبیند

ودرمیان شاخه های سرد، گل برگهای خشکیده ات

را میان پرهای گرم خویش محافظت میکند...

هرشب برگهای بیدمجنونم یکی یکی بر زمین سرد

بوسه میزنند ...

وقتی نمانده ...

به انتها خواهم رسید...

برگها سبزی خودرا از دست داده اند...

مثل سیاهی رفته پر کلاغ...

دیگر نمی درخشد ...

اما تو...

اماتوشبیه بلور...

تو شبیه خورشیدی...

شبیه خود ماه هی...

به دریچه ی چشمهایم گره میخوری،اشک میشوی...

اشـک گــرم....

آنقدر که وقتی نیستی قلبم فشرده می شود...

توکجای باورم ایستاده ای ....

وبه تبعید رویاهایم کمک کرده ای!؟

تبعید رویاهایی که گنگ ومبهم دیوار دلم راخط میزنند

وقتی که از گونه هایم سرازیر شدی بهارم تمام شد...

وحسی شبیه گمشدن درکوچه های بچه گی سراغم آمد...

شبیه کشیدن تصویرت بی آنکه تصورت کرده باشم...

آن هــــــــــــــــم در خـــــــــــــــــــــــــــــــــیال...

شبیه دوست داشتن کلاغستان ...

بدون کلاغی......

لذت دوست داشتنت شبیه خواب فالهای بی فنجان است

درروزگار تنهایی ما...

خیال کرده ای ...

خیال میکنی تمام میشوی...

امروز که بیدار شدم فرشته ها کودکیت را معصومانه

به تصویر کشیده بودند...

دلم میخواست یک روز شبیه تو باشم...

شبیه بلور ....شبیه خورشید...

شاید شبیه ماه...

اما نه تو....

آسمانی هستی....

و من پست ترین

موجود زمینی...

من یک کلاغ سیاه خواهم ماند....

کلاغی بی نورودرخشش....

نشسته....

بربالای بید مجنونی که دیگرپیروفرتوت شده...

mina دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:14 ب.ظ http://www.minaa2.blogfa.com

کلاغی دلم ...

باد می آید ونسیم برگها خشکیده را به هیاهو وا میدارد....

فضای سکوت وتنهایی کلاغ پرازسیاهی وتاریکی شده...

دل کلاغی نشسته بر شاخه ای از بید مجنون ....

پراز خیال باران.... پراز احساس نیاز ....

نیاز به پرواز... نیاز به تنفس ....

کلاغ دلم پرازحس رسیدنست...

به درختی برای نشستن....

برای غارغار کردن .... با خیالی آسوده ....

به ارتفاعی برای پریدن از آن...

حتی اگرازنیمه ی راه دچارسقوط شود.....

من پرم از طنین زندگی....اما چیزی به سکون میکشاندم...

اما چیزی ؟؟؟ به سکون میکشاندم گاهی .....

خیالِ گذشته ها ؟

یاتکرار شبهایی که در سکوت وسرمای مطلق سپری شده....

شبهایی که هیچ غارغاری ازدلم به گوش نمیرسید....

زندگی در سکون تلخست و لذت بخش....

خیره ام به آسمانه خالی از ستاره....

امشب آسمان هم تنهاست! نه صدای ناله ی باد....

و نه حتی صدای خش خش برگ خشکی به گوش میرسد...

شبم در سکوت مطلق میگذرد!

می ترسم از این غوغای خاموش،

می ترسم از این غوغای خاموش...

گاه در اندیشه روزهای از دست رفته و گاه...

در فکر فرداهایی که چشم به راهش هستم...

پناهم چندبرگ خشکیدهست ودل کلاغیم.

وغارغاری ! به شیوه دلم!

به سبک پروازکلاغی در اعماق وجودم.

و چقدر تنها و سپاهند این غارغارهای کلاغم!

نمی دانم.... نمی دانم....

شاید روزی ، کسی ، آن دفتر قدیمی بی کسی هایم را که پر است....

از آوازهای کلاغی رادرزیر خروارها برگ خشک بیابد...

شاید آن روزبخندد به حال من. شاید آن روزبگرید به حال من!

شاید با خواندن آن مرا تحسین کند. شاید هم ....لعنتی نثارم کند....

این آرامش بیکران، این خلا معنا دار، بهترین بهانه برای...

خیره شدن به آن چیزیست که همیشه بی تفاوت از کنارش می گذشتم....

خیره شدن به ساعتی که ثانیه شمارش همیشه روبرو را می بیند....

به قاب عکسی که از خود عکس زیباتر است....

سخت است این سکوت! نمی خواهمش!

کلاغ ذهنم را به دنبال جمله ای که بیانگر احساسم باشد....

به سرزمین درونم می فرستم....

به امید آنکه اگردست پربرگردد سکوت سنگینم امشب خواهد شکست....

می دانم که اگرپروازرا فراموش کنم...

دیگر هرگز از این گور تنهایی نخواهم رست....

می ترسم، خیره می شوم، می نویسم،...

و در نهایت کلاغکم باز می گردد.

با جمله ای سرشار از احساس و با همان شعر همیشگی:

از سبک روحی دل، تا خبری یافته‌ام

زندگی بار گرانی ست که بر دوش منست

mina دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:18 ب.ظ http://www.minaa2.blogfa.com

سلام کلاغ
این شعرهارااز یه سایت دیگه کپی کردم
خواستید سر بزنیدآخه اونا هم به کلاغ علاقه دارن مثل شما
http://www.kalaghsiyah.blogfa.com/
http://www.bitooo.blogfa.com/

مینا جون تو اینا رو فرستادی و چون تو فرستادی ارزشش به دنیا برام می ارزه....
نمیدونم با چه زبونی از تو تشکر کنم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد