کلاغ سیاه

ناگفته های یک کلاغ

کلاغ سیاه

ناگفته های یک کلاغ

تقدیم به خودم




آفرینش یه کلاغ

دوستان عزیز من یک دی ماه (دقیق شب یلدا) دنیا اومدم...با اجازه همه این متن رو تقدیم میکنم به خودم...


و آسمان هزار فاصله از پرواز جا مانده بود

و زمین به درد بی حیایی پست شده بود

که خدا حکم به آفرینش کلاغ داد

زیر نور ماه...

از مهربانیش بود که همه غم های دنیا

در دلش نگنجد و

بالهایش را سیاه کرد تا حادثه پرواز

آبی بماند...

تولدت مبارک تویی که

سر آغاز تولد ایثاری.......



پ.ن:دوستان عزیز من از یک دی به خاطر شرایط امتحان ها دیگه کمتر میام به وب، اما یاد همه رو تو  دلم نگه میدارم....ناگفته نمونه شما هم یه مدت از دست قار قارای کلاغ راحت میشین،دلم برای همه خوبی هاتون تنگ میشه...






شکوفه....


تولدت مبارک....


آن زمان که خداوند خمیره وجودت را در چهل روز آمیخت و با روح خویش درگیر ساخت سرشار از عشق به زیستن شدی...چرا که عشق تنها آزادی جهان است زیرا روح را چنان بالا میکشد که قوانین آدمی و پدیده های طبیعت دیگر بر او کارگر نمی افتند...

بهار زیستن،بهار دوست داشتن هاست....شکوفه باز خواهد گشت،اما کسی آن را جز از دستان زمستان بجوید بازش نخواهد یافت...

وچه لطیف است ابتدای بودن و چه زیباست به نظاره نشستن فراسوی دریچه تنفس...                                                  و چه اندازه عجیب است روز رستاخیز طبیعت آدمی...

                                                      و چه اندازه شیرین است امروز...

                                                                                    روز میلاد...

                                                                                         روز تو...

                                                                          روزی که تو آغاز شدی....


پ.ن:تقدیم به کسی که نتوانستم هیچ گاه تولدش را تبریک بگویم...

عشق،شهوت،سادگی....



عشق،شهوت،سادگی....


انگار همین دیروز بود،با چه استرسی شمارش رو گرفتم..دل تو دلم نبود تا شب بشه آخه شب راحت میتونستم مخش رو بزنم...شب شد با یه اس ادبی شروع کردم بعد یه اس از دکترشریعتی... و بلاخره یه اس عاشقونه(از انتهای خیالت تا هر کجا که بروی به هم میرسیم زمین بیهوده گرد نیست)...سلام...سلام خانوم؟؟؟؟...و قصه ما از اینجا شروع شد بعد از کلی حرف و تعریف از همدیگه گفتم میتونم مریم صداتون کنم گفت آره داداش!!!داداش؟؟؟وای مریم مرسی که من رو داداش خودت میدونی...و اینجا شد نقطه قوتی برای نفوذ تو وجود مریم...گذشت تا اون روز نحس رسید...بهش اس دادم گفتم مریم تنهام میای اینجا دلم واست تنگ شده بهت نیاز دارم...کاش اینجا بودی...با هزار ترفند کشوندمش خونه...تو دلم آشوب بود که یهو صدای زنگ در رفت بالا...باورم نمیشد مریم اومده بود...تا وارد شد دستم رو بردم جلو تا دست بده با یه حالت عجیب به دستام نگاه کرد و با یه شرم قشنگ دستم رو گرفت و یه خنده که از گریه بدتر بود....اولش نگاه میکردیم من شده بودم متکلم وحده و فقط حرف میزدم اونم سر تکون میداد...تا گفتم چرا از من دوری میکنی بیا اینجا بشین...دیگه عقل نبود که دستو میداد،هوس فرمان میداد و من عمل میکردم...با گفتن آروم...دوست دارم، تن دوتامون لرزید...چشمامون برق زد و مریم آروم سرش رو گذاشت رو سینه هام و..................................................................

بگذریم رفته رفته آبجی مریم تو گوشیم شد گلم...نفسم...خانومی...چند بار دیگه مریم اومد پیشم...یه مدت گذشت دیگه حوصلش رو نداشتم.بهونه ها شروع شد...کم بهم توجه میکنی...بهونه نبود ازش خسته شده بودم....آخه داشت بوی مریم جدید میومد...دیگه با مریم همه کاری کرده بودم واسم تکراری شده بود...اونم از رفتار های من خسته شده بود،هی سر کوفت این که تو چند بار پیش من بودی رو تو سرش میزدم،غافل از اینکه اون به خاطر من اومده بود.... به خاطر دوست داشتنمون...عشق من هوس بود و عشق اون سادگیش....

و به راحتی قصه ما تموم شد...مریم های جدید اومدن و جاش رو به راحتی پر کردن....

چند سال از اون ماجرا میگذره الان دارم دردش رو حس میکنم...گاهی یه نقطه خیره میشم و تصورش میکنم اما چه فایده هر رابطه ای که تموم شد اونم با خیانت، دیگه هیچ شوک مصنوعی نمیتونست مریم و نه رابطه با اون رو برام زنده کنه...

و اما نتیجه گیری:آی دوستان همیشه دست نیافتنی باشین،همیشه یه چیز جدید داشته باشین آخه روزگار با مردمونش تکراری ها رو از ذهن ها پاک میکنن....

و حالا میفهمم از انتهای خیالش تا هر کجا که بروم باز تنهایم....


پ.ن:دوستان قصد جسارت به کسی رو نداشتم فقط بخونید و تصور کنین...

از زبان رقیه



از زبان دختر امام حسین(حضرت رقیه)


بوی یاس میاد از سوی گودال...ای به فدای بابا حسین،چی شد عاشورا؟؟؟چه طور داغ داداش کوچیکم رو تحمل کردی؟؟تیره سه شعبه واسه  گلوی داداش علی اصغر بزرگ نبود؟؟بابا از علی اکبر واسم نمیگی؟؟......

نگران نباش بابا حسین اگه انگشترت رو بردن من گوشوارم رو میفرشم و واست انگشتر میخرم...راستی چرا عمه زینب هی میگه دلم هفتاد و دو تکه شده!!!چرا هفتاد و دو؟؟....

عمو عباس کجاست؟؟از وقتی رفته آب بیاره دیگه نیومده،مگه یه جرعه آب چیه؟من که زیاد آب نمیخورم...تو رو خدا جوابم رو بده،تشنگیم اجازه نمیده سوال ها رو دوباره ازت بپرسم...چرا چشمات رو بستی؟فدای لبهای ترک خوردت مثل همیشه مظلوم و ساکت...باشه بابا حسین دیگه بهونه نمیگیرم...فقط تو رو جون عمه زینب یه بار دیگه دست رو سرم بکش...

.

.

.

آی،آی!!!چیکار میکنین؟!این گوشواره رو نبرین،نذر بابام هست....میخوام واسه بابام انگشتر بخرم...بابا بلند شو ببین رقیت نه گوش داره نه گوشواره...نه...دردم از پارگی گوشم نیست بخدا، از قولی هست که به تو دادم و نتونستم سر قولم بمونم....

بابا عمه زینب داره بی قراری میکنه...

.

.

.

بابام رو کجا میبرین!!!!!!!!!...عمه دیگه تاب ندارم بگو یه تیره سه شعبه هم واسه گلوی من آماده کنن تحمل دیدن اینکه بدن بابا حسینم زیر سم اسب ها باشه  رو ندارم...

                                                                           

  السلام علیک یا ابا عبدالله


تقدیم به تمام دوستام


امروز میخوام یه پست جدید و متفاوت بذارم!!!!

میخوام دوستای وبلاگیم رو تا اونجایی که شناختم به تصویر بکشم!!!!!

به ترتیب از اولین لینک هایی که کردم، شروع میکنم....


رویا...

رویا با عاشقانه های من اولین کسی بود که لینکش کردم.نمیدونم چرا همیشه به عنوان یه بزرگ تر برام محترمه با این که سن این عزیز رو نمیدونم اما روحش بزرگه،از نوشته هاش خوشم میاد،یه جورایی عشقه تو نوشته هاش خاصه،یعنی انگار یه عشق منحصر به فرد داره...

کلاغ واسه عاشقانه های رویا آرزوی عشق ابدی میکنه....



خاطرات...

سولماز یا بهتر بگم سولماز/ali،یا نه بهتره بگم یه عاشق به تمام معنا...دوست داشتن تو نوشته هاش ملموسه،زیاد از علی میگه،کلاغ حسرت عشق و دوست داشتن سولماز و علی رو تو ذهنش همیشه حمل میکنه ان شا الله که خدا پشت و پناه سولماز و علی باشه...



پریا...

و اما پریا،یه دختر خوب و بی آلایش،عشق همیشگیش رو A میدونه،تو دلش چیزی نیست،از وبلاگش میشه فهمید که یه دختر اجتماعی و خودمونی هست...کلاغ واسه این صمیمیتش غبطه میخوره...



سکوت غم...

نازنین یه دختر رمانتیک و دوست داشتنی هست،با اینکه فونت نوشته هاش کوچیکه اما دلش بزرگه.همیشه این گل های تو وبلاگش من رو تحت تاثیر میذاره،از غم و دل تنگی که مینویسه آدم دل تنگ تمام لحظات خودش میشه...کلاغ از خدا میخواد دلش بر خلاف نوشته هاش شاد باشه...



باران در فصل بهار...

به جرات میگم یکی از بهترین طرح زن های ایران،باران ماست.یه جورایی با نوشته هاش انس پیدا کردم.با تمام سادگی نوشته هاش اما خودش خیلی پیچیده و ناشناخته هست...کلاغ واسه بارون آرزو میکنه که هیچ وقت شناخته نشه و دست نیافتنی بمونه...منتظر کتابی از نوشته هاش هم میمونم...



دختری از دیار انتظار...

سها کم حرف هست اما حرفاش از دلش میاد،وقتی متن های تو وبش را خوندم فهمیدم از تجربه هاش داره مینویسه ولی همیشه میشه یه رد پایی از جدایی رو تو نوشته هاش پیدا کرد...کلاغ دوست داره سها جدا بشه اما نه از عشقش،بلکه از تمام ناراحتی ها....



آرزوهای دست نیافتنی...

و اما خواهر خوبم الای،روزای اول فک میکردم خیلی مغرور هست،خدا من رو ببخشه اما وقتی باهاش آشنا شدم دیدم نه بابا خیلی گل و دوست داشتنی هست.از بی پرده گفتناش خیلی خوشم میاد و بزرگ ترین حسن آبجی ما این که خانوادش رو خیلی دوست داره...کلاغ همیشه واسه سلامتی خودش و پسر عزیزش دعا میکنه...



حرف های دلتنگی...

خوب رسیدیم به کسری عزیز،محشر مینویسه،ساده،روان اما بلند پرواز هست،نمیخوام بگم رویایی هست آخه مطمئنم که به همه آرزوهاش میرسه.به تازگی هم میخواد بره قاطی مرغا...واسه همین خاطر کلاغ از خدا واسش صبر میخواد،شوخی کردم بابا...ان شا الله خوشبخت و به پای هم پیر بشن...



ساناز...

یه پسر کش ماهر...نمیدونم پسرا چه هیزم تری به این استقلالی دو آتیشه ما فروختن که اینفدر تو نوشته هاش پسرا رو می کوبونه اما خدایی دختر گلی هست و تو دلش هیچی نیست...ساناز کلاغ همیشه به یادت هست...



عزیزم A تقدیم به تو...

مینا،یه عاشق به تمام معنا،تو نوشته هاش اینقدر از عشق و دوست داشتن مینویسه که آدم با رفتن و سر زدن به وبش روحیه میگیره،دیگه تفسیرش با خودتون فقط بدونین یکی از آرزو های کلاغ رسیدن مینا به A هست...



به تمنای چشمانت...

و حالا نوبت به سارینا میرسه،فوق العاده مینویسه،تصویر سازیش ناشی از فکر درست و خوبش هست،وقتی نوشته هاش رو میخونی نمیخواد زیاد به ذهنتون فشار بیارید آخه خیلی روان مینویسه.حرف تو دلش رو میگه،کافی هست آدم چشماش رو ببنده و صحنه نوشته هاش رو ببینه...کلاغ همیشه نوشته هات با جون و دل میخونه...



مهسا...

شاد و سر زنده،همیشه روحیه میده،معلومه یه دختر اکتیو و پرشور هست اما کم مینویسه نمیدونم چرا؟؟؟کلاغ اگه تو وب باشه حتما به مهسا سر میزنه....گاهی صبح ها یه سلام و صبح بخیر میگه که آدم تا 3 روز صبحش رو با نشاط شروع میکنه...



چشمهایش...

و اما دریا،به قول موسیقی تو وبش:من و دریا،من و بارون،من و آسمون صدا کن...و واقعا آسمونی هست که انتها نداره،همیشه سخاوتش زیاده...آبی بهترین رنگ هست که میشه انتخاب کرد واسه آرامشش...کلاغ هم عمری هست تو آسمون وبت پر میزنه دریا جون...



صدای من...

شکیبا،حس و حال اون آدم رمانتیکا داره که فقط تو حال خودش هستند،یه حس غریب تو نوشته هاش هست،نمیدونم چیه آخه من تو به تصویر کشیدن احساسم مشکل دارم اما این حس تو نوشته های شکیبا دوست دارم...کلاغ  این حست رو تحسین میکنه....



داستان کوتاه...

منصور جان،بی هیچ تردیدی میشه گفت داستان هاش عالی هستند نمیدونم چرا یه ارتباط خاص با نوشته هاش برقرار کردم،یه جور آرامش رو بهم میده.بابا منصور جان دستت درست با این وبلاگت...کلاغ واست آرزو موفقیت میکنه...



همسو...

از نوشته هاش خوشم میاد اما دروغ چرا با خودش ارتباط برقرار نکردم.اولین دوستی هست که فقط واسش کامنت میذارم و نمیدونم چه طور کامنتی رو دوست داره آخه من متناسب با هر کس کامنت میذارم اما به هر حال واسم عزیزه...کلاغ همیشه به یادت هست...



هر که مرا دید تو را نفرین کرد...

سرور،تو وبش و نوشته هاش بیشتر گلایه هست اما خدایی گلایه قشنگی میکنه.گاهی وقتا که یاد بهانه های گذشته میکنم یه سر به وب سرور میزنه...کلاغ واسه اومدن به وب سرور بهانه داره و بهانش هم دوست خوبی مثل سرور عزیز هست...



مژده دختری از جنس رویا...

بریم سراغ مژده،درس خون خوب خودمون...مژده یه دختر فوق العاده با آرزو ه های بزرگ،با شخصیت دوست داشتنیش همیشه من رو مجذوب خودش میکنه.با این که کم به وب سر میزنه(به خاطر امتحاناش)اما همیشه به کلاغ لطف داشته،از شعرای مرگ و ...این چیزا هم خیلی خوشش میاد...کلاغ واسه تمام ناراحتیت آرزوی مرگ میکنه...



زندگی بدون رنج مرگ است وشادی مدام جهل...

و اما پریسا،وبش ما رو به یه دنیای دیگه میبره،صراحت بیانش،سادگی حرفاش بیشتر آدم رو جذب میکنه.قالب وبش یاد و خاطر کودکیم رو واسم زنده میکنه...کلاغ واسه پریساو عالم شادش همیشه دعا میکنه،شاد باش پریسا جون...



گفتگو...

با سعید جون تازه آشنا شدم اما خدایی آدم باحالی هست تو هر وبی میشه اثری از سعید رو پیدا کرد،فقط نمیدونم چرا گاهی فراموش کار میشه و اسمش رو تو کامنتاش نمیذاره و سر و صدای من رو در میاره و من رو وادار میکنه که دعواش کنم البته به شوخی...در کل دوست داشتنی هست. راستی عکس هاش هم منحصر به فرد هست...کلاغ واسش آرزوی بهترین ها رو  داره....



یسنا...

و اما یسنا جون که خیلی وقت نیست به من سر میزنه اما تو همین وقت کم از روی نوشته هاش فهمیدم که دنبال چیزای نظر خواهی هست و از این چیزا...فک کنم دوست داره همه آدما رو بشناسه...کلاغ هم همیشه دوست داشت همه رو بشناسه اما تو شناخت خودش مونده هنوز،موفق باشی یسنا جون...


...شرمنده دوستای زیاد دیگری هم بودند مثل رها،علی،محمد،میترا،سمیرا...اما شرمنده همه دوستان شدم.

فقط این مطلب رو خواهشا صرفا جهت اطلاع بخونید....

تقدیم به عاشقان ابدی



زمان طوفانی میشود برای کسانی که غصه دارند....


                کوتاه میشود برای کسانی که شاد هستند...


                    دیر میگذرد برای کسانی که منتظر هستند...


                            زود میگذرد برای کسانی که عجله دارند...


                                                       و اما

                          

                                      ابدی میشود برای کسانی که عاشق هستند......

قضاوت با شما


وقتی  گریه کردیم گفتند بچه ای....

وقتی خندیدیم گفتند دیوانه ای....

وقتی جدی بودیم گفتند مغروری....

وقتی شوخی کردیم گفتند سنگین باش....

وقتی سنگین بودیم گفتند افسرده ای....

.

.

.

وقتی حرف زدیم گفتند پر حرفی....

وقتی ساکت شدیم گفتند عاشقی....

حالا که عاشقیم می گویند اشتباه و گناه است....


پ.ن:قضاوت با شما که در این زمانه پر هیاهو جزء کدام باشیم؟؟؟؟؟

تقدیم به دریا....


کسی از فراسوی طبیعت،کسی از جنس بلور انگار ندای روشنایی را سر می دهد....سکوت بیابان،استقامت کوه نشانه ایست از این جنس بلور....

دست نوازشی آرام دلم را لرزاند اینبار نه از روی عشق بلکه از روی عطوفت و مهربانی....از مهربانیش بود که کلاغ هر روز سکوت سرد صبحگاه را با قار قار خوش به هم می ریخت...قار قاری که در هیاهوی سرد باغ نوید شادی را سر می داد....

این باغ مرده خود را مدیون آدمی می داند از جنس نور که خیلی از وقت ها به جای خورشید قد علم کرده و بر تاریکی مطلق باغ جان دوباره می دهد...

آمد کسی که هیچ گاه لطفش به باغ یادش ار یاد کلاغ فراموش نشود و دوباره با رفتن او باغ و کلاغ دیگر رنگ خوشی را تا طلوعی دوباره بر چشمان خود نبینند...

پس آرام بخواب ای باغ مرده من.....



(پ.ن:باغ=محیط وبلاگ)

فراق....



بسم رب الفراق....


نمیدانم دلتنگی تو را کجای دلم پنهان کنم تا دیده ام آن را نبیند و در فراق از تو سیلی از خون راه نیاندازد و مرا در دلتنگی تو غرق نکند...این روز ها قانون علم را بر هم زده ای نبودنت وزن دارد، تهی اما سنگین...و در نگاه آخرت هنوز گرمای اولین روز تابستان را حس میکنم و آرام تو در مردمک چشمان پر کلاغیم، ریز و ریز و ریزتر می شوی...و من تمام لحظات شیرین یک سال با تو بودن را بسان غروب آفتاب پشت کوهی پنهان می کنم و دوباره اشک چشمانم را بارانی می کند....

شاید فردا یا نه سال دیگر یا........بگذریم......

و دوباره قصه انتظار...و دوباره تو...ودوباره من...و تمام حرف های ناتمام......

خدا پشت و پناهت مریم همیشگی....


دیر گاهیست که تنها شده ام                    قصه غربت صحرا شده ام

وسعت درد فقط سهم من است                 باز هم قسمت غم ها شده ام

دگر آیینه ز من بی خبر است                   که اسیر شب یلدا شده ام

کاش چشمان مرا خاک کنید                    تا نبینم که چه تنها شده ام

هوای رفتن تو....



 . . . . . .؟!


فرقی نمی کند کجای زمان ایستاده ایم،رو به کدام فصل،در یاد و خاطر کدام لحظه از همه ی این سالی که رفت. . . فرقی نمی کند شعر بخوان برایت یا شاعر شوم در وصف این همه لحظه هایی که باید تو را مرور کنم برای همه کسانی که شاید میشناسندت یا شاید. . .

اینجا هوا بهار شده به نیت یک فصل در امتداد همه سرمایی که با صبر سپری شد تا شکوفه ها جان بگیرند کم کم . . .

و اما تو،این تویی که نامت را بخش کردم تا به واژه مهر برسم و اندکی سکوت. . . نامت را مهرنوش گذاشته بودند همه آنهایی که امروز پیش بینی نمی کردند هرگز. . . و چه می دانستند که مرگ همه را می بلعد حتی اگر جوان باشی. . .

دلم گرفت ای کاش با همه خلیفه بودنت حکم به کوتاهی امسال نمی دادی و خلاصه اش نمی کردی فقط درنه روز. . . و حالا من در کنار همه آنهایی که رنگ ها را گم کرده اند در لمس نبودنت دیگر نمی دانم برای تو بنویسم جایت سبز یا بهار. . .

بگذریم فقط خوش به حال آسمان که این روزها داشتنت را تجربه می کند. . .